شهدا در نظر رهبر معظم انقلاب :

در عالم ملكوت، علما و بزرگان و زهاد و عبّاد با حسرت به جايگاه شهدا نگاه می ‏كنند.

+نوشته شـــده در پنج شنبه 1 تير 1398برچسب:,ساعــت20:42 تــوسط سعید افسری |
و مکرو و مکر الله .....

چه زیبا گفته خداوند بلند مرتبه :      " ومکرو ومکر الله و الله خیر الماکرین "

چقدر این شبکه های شیطان (BBC_CNN_RT_FRANCE 24 _ و....) سعی داشتند از این حادثه دردناک که برای هموطنامون در چند شهر رخ داده ، استفاده سیاسی کنند ولی به لطف خداوند و هوشیاری مسولین تمام نقشه های آنان ، نقش بر آب شد و این بار هم نتوانستند اهداف شیطانی خودشونو پیش ببرن .

رهبر مسلمین جهان ،امام خامنه ای ( قدس سره ) برای بازدید و سرکشی از بازماندگان این حادثه راهی چند روستا در شهر های آذربایجان شرقی و اردبیل شدند . و با این کار تمام نقشه های شیطان بزرگ " صهیونیسم " را از بین بردند .

+نوشته شـــده در شنبه 28 مرداد 1391برچسب:رهبر در آذربایجان , عطش , زلزله,ساعــت14:10 تــوسط سعید افسری |
بسوي كربلا :


 


 

می دونی اون آقه مهربونه کجاست                                         عشق بی درد من فقط عباس باوفاست

              می دونی با خط سرخ چی می نویسم

              مرد جنگ فقط سالار کربلاست

   می دونی کفتر های حرم حسین

   می گن سقا فقط عباس علمدارنینواست

            می دونی دلم می خواد کفترهای خودت بشم

            توی بین الحرمین با کفترات پر بکشم

   آقا جون کفتر بشم دونم می دونی

   آب که نه اصغر هنوز تشنه ی جنگ با بداست 

         آقا جونم به خدا کفترتم دونم بده

         کلب عباس منم بی بی جون نترس مدد بده

  آقا جونم همینو می گم بسه دیگه                          

  بی بی فقط زینبه آره اون راوی دشت کربلاست

            آقا جون فرصت می دی بیام کرب وبلا

           کرب که نه ،بلا کجاست اونجا سرزمین خداست

 آقا جونم می دونی عشق  تو کربلا کجاست

 اونجاست که می گن دست های عباس زیر خاک پربلاست

             آقا جونم می زاری بیام حرم

              بشم کلب خودت رخصت می دی تاج سرم                                                                                        آقا جونم بزار بگم یه عقده توی دلمه         

 دلم منتظر دعوت حسین امیر دشت کربلاست

 

(((  شعر از دوست عزیزم محمد صالح آقایانی )))

+نوشته شـــده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:کربلا,محمد صالح,عطش,ساعــت8:25 تــوسط سعید افسری |
شهید ابوالحسن ایرانی :

وصیت نامه اینجانب پاسدار ابوالحسن ایرانی که در تاریخ 11/6/62 در روز جمعه نوشتم:

خدایا دوست ندارم که با بدنی سالم در کفن سفید با غسل به دیدار تو آیم. خدایا دوست دارم که با بدنی تکه تکه و حتی سوخته و پودر شده و با بدنی غرقه در خون و با همان لباس عزیز پاسداری و با آن آرم محترم در گوشه های بیابان و دور از هر هیاهو و جنجال به دیدار تو آیم، اگر که مرا بپذیری. خدایا دوست ندارم که در خانه ظاهری در رختخواب مرگ و در کنار زن و فرزند، پدر و مادر، دوستان و آشنایان بمیرم و از خانه بسوی قبرستان بروم. خدایا دوست دارم که در گرماگرم نبرد و در رودرروئی با دشمن تو و دین تو شهید شوم. خدایا دوست دارم که بسوزم برای تو، ذوب شوم برای تو، پودر شوم برای تو و هیچ شوم برای تو و باز زنده شوم و باز بمیرم برای تو اگر چه مرا بپذیری. خدایا دوست دارم که غریبانه شهید گردم و شجاعانه بمیرم و تمام برای تو باشد. و از تو می خواهم که این هواعجم را برآورده سازید اگر چه مرا بپذیری. خدایا چقدر دوست دارم که تو خون بهایم باشی، تو دیه خون من باشی.

خدایا جز فنا شدن و هیچ شدن و قطعه قطعه شدن در مسیر تو هدفی ندارم پس تو نیز کمکم کن از خطاها یا لغزشهایم در گذر. خدایا تو خود شاهدی که چقدر دوست دارم و عاشقم که در راه تو فدا شوم، چقدر معنا دارد مردن در راه تو، چقدر معنا دارد که تو از بنده ات دعوت کنی و او را به درگاهت بپذیری، خدایا ما را جزء بندگان خاصت قرار بده.

 خدایا در عصری نفس می کشم که هوای مسموم و ضد بشری از تمام جوانب بر ملت مسلمان ایران می خواهند تحمیل کنند. خدایا نور تو در کشور اسلامی ایران جلوه گر شده است و شیاطین و شیطان سفتان ملحد می خواهند نور تو را خاموش کنند. خدایا کمر همت برای یاری از جمهوری اسلامی از درگاهت تو به من عطا بفرما و اما مشکل زیاد است و درد فراوان برای یک مسلمان و برای یک مؤمن و حتی برای یک انسان آزادمرد در چنین عصری واقعاً که درد زیاد هست و مشکلات فراوان اما چند جمله ای از آن را نام می برم و قضاوت را به عهده امت حزب الله می گذارم خدایا مگر می توان وجود یک غدۀ سرطانی در قلب کشورهای اسلامی را تحمل کرد آیا کسی که نام خود را مسلمان نهاده است و خود را پیرو مکتب رهائی بخش اسلام می داند و خود را جزء یاوران دین اسلام می داند و خود را پیرو امام حسین (ع) می داند و خود را شیعه علی (ع) می داند می تواند این وجود کثیف و پلید را در خانه خود راه دهد. آیا می تواند فاجعه های بزرگ را که از کشتار برادران مسلمان ما در فلسطین و در لبنان بوجود آورده اند مشاهده نمایند و از درد به خود نپیچند. آیا یک فرد آزاد مرد می تواند کشتار ننگین را ببیند و فریاد دادخواهی برنیاورد و آیا می تواند کشتار مسلمانان صبرا و شتیلا را که در آن بیش از بیست هزار مسلمان آواره را به خاک و خون کشیده شد و به نوامیس بیش از هزاران زن مسلمان تجاوز شد ببیند و فریاد مرگ بر اسرائیل سر ندهند آیا یک پیرو مکتب امام حسین (ع) در مغزش خطور می کند که روزی موجودیت این موجود ملحد را به رسمیت بشناسد بطور یقین جواب منفی است چرا که کسی را که نام پیرو علی و حسین را بر خود می نهد حتماً میداند که هر دو اینها بخاطر قبول نکردن ظلم و یاری دادن راه (الله) از جان خود گذشتند آیا کسی می تواند هزاران فاجعه دیگر که به دست آمریکا و شوروی و نطفه پلیدشان اسرائیل به سر ملل مسلمان و مستضعف دنیا آوردند که از آن جمله سیاه پوستان آمریکا، مسلمانان فلیپین، ایالات آسام هند، اریتره، لبنان و هزاران جای دیگر را در خود بقبولاند هرگز آیا یک مسلمان آزاد مرد می تواند کشتارهای عظیم هفده شهریور دانشگاه تهران سرچشمه شهادت آیت الله صدر، کشتار در بیت الله الحرام، شهادت یاران راستین امام در دفتر مرکزی حزب جمهوری، شهدای محراب، هشتم شهریور، موشک باران دزفول، اهواز، اندیمشک، مریوان و پاوه را مشاهده کند و از درد بر خود نپیچد و با خود و خدای خود عهد ببندد که تا روزی که یک مظلوم در آنسوی جهان ظلم می شود دست از مبارزه و رهبری و فرماندهی امام امت این امید واقعی انقلاب و مردم برندارد

و پرچم لا الله الا الله را بر بلندای کاخ سفید و کرملین به احتزاز در آورده و تمام جهان را در زیر پرچم توحید قرار دادیم آن روز آسوده خواهیم بود. پس شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر می دهیم.


+نوشته شـــده در شنبه 14 مرداد 1391برچسب:,ساعــت17:11 تــوسط سعید افسری |
شهید محمد سعید جعفری :

شهید محمد سعید جعفري در هيجدهم بهمن 1331 در ايام مأموريت پدر در قصرشيرين به دنيا مي آيد. مادر شهيد مي گويد: «در قصر شيرين بوديم، پدرش فردي با ايمان و در زندگي با صلابت بود اما هيچ وقت طوري زندگي نكرد كه مشكلي براي خانواده اش به وجود بياورد. ما 50 سال با همديگر زندگي كرديم، به اندازه يك پشت ناخن از او بدي نديدم، خير بود، به مردم كمك مي كرد و من خبر نداشتم. از او مي پرسيدم حقوق نگرفته ايد يا حقوق كم بوده؟ مي خنديد و مي گفت: مگر حقوق مال شما تنهاست؟! من هم در حقوقم حقي دارم بايد به فكر آخرت هم باشم. او براي كارهاي گمرك خيلي تلاش مي كرد. به خاطر مسئوليتش خيلي مي خواستند به او رشوه بدهند يك بار يك قرآن و يك چمدان پول آوردند كه فردا جنسي را از گمرك رد كنند قرآن را گرفت و گفت همين قرآن نمي گذارد كه من آن پول را از شما بگيرم. كاري برايش پيش آمد كه 8 ماه بايد به تهران مي رفت، به من گفت همين قصرشيرين بمان تا من كارم تمام شود از تهران كه برگشت خدا سعيد را به ما داد و مثل اين بود كه از طرف خدا خير و بركت بر ما نازل شد.

وقتي متولد شد مثل يك تكه نور بود، اصلاً غير از بچه هاي ديگر بود. مي خواستم اسم ديگري برايش بگذارم اما پدرش گفت اسمش را بگذاريم سعيد، چون اين پسر خيلي نوراني است. سعيد 7- 6 سالش بود كه به كرمانشاه آمديم و او را به مدرسه فرستاديم روز اول مدرسه اش يادم هست خيلي خوب و آرام بود. تقريباً 8 سال داشت كه با برادرانش صبح ها ساعت 6 قبل از مدرسه مي رفتند به مسجد حاج شهباز خان، يك ميرزا علي اصغر بهماني بود كه قرآن و شرعيات به بچه ها ياد مي داد، صبح پدرشان مي برد، بعداز ظهر هم نزديك ساعت 2و3 سعيد خودش مي رفت يك ساعت و نيم صبح بود، يك ساعت و نيم عصر، تا ساعت 5و6 ، كه ديگر درسش كامل شد و 2-3بار قرآن را ختم كرد و قرآن را كاملاً ياد گرفت و مسائل مذهبي را ياد گرفت به طوري كه بعضي وقتها كه صحبت مي كرديم با قرآن جواب پدرش را مي داد،

پدرش وقتي سعيد را مي ديد مي گفت: خانم من الان دارم چهره سعيد را مي بينم كه با يك عمامه سبز دارد  روي منبر سخنراني مي كند. سعيد علاقه به خصوصي به قرآن و جمع احاديث داشت و علاقه اش فقط قرآن و درس بود و توي فاميل با كسي تماس نداشت و با فرد بخصوصي نبود به ندرت توي كوچه مي رفت به طوري كه همسايه ها مي گفتند:
«كه ماآن يكي بچه شما را نمي شناسيم!»

+نوشته شـــده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:شهید جعفری,عطش,ساعــت13:16 تــوسط سعید افسری |
شهید مجید زارعی :

 

شهید مجید زارعی :

بسم رب الزینب(س) والشهدا والصدیقین

 محل شهادت: عملیات میمیک ، معاون گردان حنین

مجید سه بار به زیارت امام خمینی مشرف شد ... وازنزدیک با ایشان دیدار کرد امام هرسه

بار به او گفته بود هر حاجتی داری براورده می شود حضرت امام  به او یک انار هدیه داد و

مجید انار را به خانه اورد و در یک دستمال پیچید و درکمدش گذاشت ....

مجید راهی جبهه بود بهش گفتم : بعد ازاینکه از عملیات میمک برگشتی برایت عروسی

میگیرم  اما اون پاسخ داد مادر عروسی من ماند قیامت ...

فردای صبحی که عازم رفتن بود به من گفت مادر جان نامزدم رو به تو میسپارم او را به

کسی بده که باب دل من باشد و راه من را ادامه دهد وقتی کلیدش را داد گفت : مادر

وصیت نامه من داخل کمدم است واناری هم که امام به من داده انجاست اگرتاشش سال

برنگشتم به سراغ انار برو اگر انار داخلش خشک شده بود ولی از هم  جدا نشده بود بدان

که من اسیر شدم وبر می گردم اما اگر انار داخلش خشک واز هم جدا شده بود بدان که

من شهید شده ام مجیدم را از زیر قران رد کردم در هنگام وداع چندین بار برگشت و به من

نگاه کرد انگار از دیدن من سیر نمی شد ...

پس از یک هفته پسر دیگرم حمیداز جبهه برگشت وگفت مادر مجید شهید شده  من اصلا

باورم نشد و گفتم پسرم زنده است و بر می گردد...

بعد از شش سال به یاد اناری افتادم که پسرم قبل از رفتن در مورد آن صحبت کرده بود

وقتی به سراغ انار رفتم دیدم انار ازهم بازشده ودر وسط انارگل لاله روئیده وخشک شده

بودخیلی ناراحت شدم و برای اینکه نامزدش دیگر بیشتر ازاین منتظر نماند او رابرای پسر

دیگرم رضا خواستگاری کردم  وبه وصیت مجیدم عمل کردم .روزی یکی از دوستان پسرم

که لبنانی بود به زیارت کربلا مشرف شد  من از اون خواستم دورکعت نماز حاجت درجایی

که سرمبارک امام حسین(ع) روبریدند بخواند و دردل نیت کردم اگر مجیدم زنده است بر

گردد اگرم نه جنازه اش بدست ما برسه  وسر انجام  بعد از ۱۲ سال انتظار سه روز بعد از

ماه مبارک رمضان  بود که جنازه مجید را اوردند وخدا رو شکر میکنم که بیشتر از این منو

چشم به راه پسرم نذاشت ....

                                              (راوی  مادر  شهید)


 

 

+نوشته شـــده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعــت19:7 تــوسط سعید افسری |
سر تعظیم بزرگان :

دکویار : شخصی به هوشمندی او ندیدم .

خاویر پرز دکویار دبیر کل سازمان ملل در بحبوحه جنگ تحمیلی به ایران آمد و دیداری هم با رییس جمهور وقت آقای خامنه ای داشت .

دکویار پس از آن دیدار پرسیده بود : رییس جمهور شما از کدام دانشگاه علوم سیساسی فارغ التحصیل شده است . وی افزود من مدرک دکترای علوم سیاسی دارم و 30 سال است کار سیاسی می کنم و چند سال است دبیر کل سازمان ملل هستم ، در این مدت شخصیت های سیاسی و رییس جمهور های بسیاری را دیده ام اما تا کنون شخصی به سیاستمداری و هوشمندی او ندیده ام .

 

 



 

 

+نوشته شـــده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعــت12:5 تــوسط سعید افسری |
بزرگ مرد کوچک :

خداوند عزوجل هریک از اولیائش را به تناسب حالات و کمالاتشان از صفات خود بهره ای عنایت می فرماید و این مرد با وجود جثه ای کوچک و نه چندان قوی دارای شجاعتی است که به راستی جلوه ای از شجاعت خداست، این شجاعت به او هیبتی خدایی بخشیده است تا جایی که دشمن نه از سلاحش بلکه از هیمنه اش چون گله گوسفندان رم می کند، چمران بزرگ که در عصر حاضر کمتر کسی در شجاعت به پای او رسیده است در وصف این مرد گفته است: « به خدا قسم به همراه این شیرمرد کوچک می توانم تمامی کردستان را فتح کنم».

آیت شعبانی در سال 1328 هجری شمسی در روستای گودین که مهد علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام است در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد، خانواده اش در دین داری سرآمد بودند تا جایی که نقل می شود حتی نماز صبح را نیز به جماعت به جای می آورند. آیت از همان ابتدا علاقه مند به علما بار آمد و مخصوصاً در ایام جوانی به آیت الله اشرفی اصفهانی شهید چهارم محراب علاقه مخصوصی داشت. آیت به زودی در زمره مبارزین با رژیم طاغوت قرار گرفت و علاوه بر توزیع رساله علمیه حضرت امام خمینی (ره) به طور مسلحانه نیز علیه عوامل سرسپرده رژیم وارد عمل شد و دو تن از آنان از جمله رئیس ساواک کرمانشاه را اعدام انقلابی نمود. در یکی از تظاهرات های شهر کرمانشاه به اتفاق عده ای از جوانان پر شور و انقلابی به کاخ استانداری کرمانشاه حمله و پس از خلع سلاح نگهبان، آنجا را به تصرف در می آورند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، به سازماندهی گروههای انقلابی پرداخت تا به پاسداری از انقلاب اسلامی بپردازد وی به همراه دیگر برادران انقلابی اش هسته های اولیه گروه ضربت و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرمانشاه را تشکیل دادند.

در بسیاری از عملیات ها علیه ضدانقلاب شرکت داشت و رهبری جوانان انقلابی را به عهده داشت. هرجا عملیات خطرناکی در پیش بود این عملیات را به عهده شهید آیت می گذاشتند و وی نیز با کمال شجاعت و ایمان و به بهترین نحو آن را انجام می داد. نام آیت شعبانی در دل ضدانقلاب داخلی رعب و وحشت را به ارمغان می آورد و باعث تضعیف روحیه آنها می شد.

وی علاوه بر شرکت فعال در آزادسازی کامیاران در سنندج و دیگر شهرهای استان کردستان برعلیه ضدانقلاب مبارزه کرد و ضربات مهلکی را بر پیکر آنان وارد نمود. در تهاجم ضدانقلاب به پاوه به همراه تعدادی دیگر از پاسداران کرمانشاه به کمک شهید چمران شتافت.

شهید آیت جهت کمک به مردم محروم لبنان به این کشور سفر و پس از شش ماه مبارزه به میهن اسلامی بازگشت. پس از بازگشت از لبنان به سمت فرماندهی سپاه کرمانشاه انتخاب گردید اما از قبول مسئولیت سرباز زد و تنها سمت فرماندهی عملیات سپاه را پذیرفت وی در زمان تصدی این مسئولیت توانست از غیرممکن، ممکن بسازد و تعداد بی شماری ضدانقلاب را از سر راه نظام اسلامی بردارد. شهید آیت فرماندهی بود که در قلوب تک تک نیروهای تحت امرش رخنه کرده بود و آنها شدیداً به وی علاقه مند بودند.

بالاخره این سردار پاکباز اسلام در تاریخ 23/2/1359 در یکی از ماموریت ها توسط اشرار شهید و به لقاء الله می پیوندد.

در غسالخانه یک یادداشت از جیب شهید پیدا شد و روی آن سه بار نوشته بود :

« پذیرفتن مسئولیت با عدم لیاقت خیانت است »

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

شادی روح شهدای غریب کرمانشاه بخصوص ** سردار شهید آیت شعبانی ** صلوات

 

 

+نوشته شـــده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعــت11:49 تــوسط سعید افسری |
یادمان یاشد :

 

یادت باشد...

خواندن این خاطره ها

شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن

رفتار و زندگی شهدای ما،جاذبه های زیادی داشت،اما...

اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بوده.

شهدا چه زیبا رفتند!

برای همین حضرت امام ره فرمودند: شهادت هنر مردان خداست

 

 

 

 

 خاطره ای از شهید ابراهیم امیر عباسی

 

مادر بهش گفت :ابراهیم،سرما اذیتت نمیکنه؟

گفت:نه مادر،هوا خیلی سرد نیست .

هوا خیلی سرد بود،ولی نمی خواست ما رو توی خرج بیندازد.

دلم نیامد،همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم.صبح فردا ،

کلاه را سرش کشید و رفت.ظهر که برگشت ،بدون کلاه بود.

 

 

 

گفتم: کلاهت کو؟گفت:اگه بگم دعوام نمی کنی ؟گفتم :نه مادر ،

مگه چیکارش کردی ؟گفت :یکی از بچه های مدرسمون با دمپایی میاد،

امروز سرما خورده بود،دیدم کلاه برای اون واجب تره

 

 

 

 


امام علی : " آنچه را بدست می آوری ببخش تا مورد ستایش  قرار بگیری. "

 

 

غررالحکم ج۴۷۱۶

 

 

 

+نوشته شـــده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعــت14:14 تــوسط سعید افسری |
سر تعظیم بزرگان :

سید حسن نصر الله : خامنه ای دنیا و آخرت ماست

در آذر ماه سال 1376 هنگامی که حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب ، در اجلاس سران کشور های عضو کنفرانس اسلامی در تهران سخنرانی کردند و درحال خروج از سالن بودند ، سید حسن نصرالله ، دبیر کل جنبش انقلابی حزب الله لبنان به وسط سالن رفت و دست ایشان را بوسید . فردای آن روز ، از او پرسیدند انگیزه شما از این کار چه بود ؟ دبیر کل حزب الله لبنان در پاسخ گقت : امسال کشور های عربی مرا به عنوان مرد سال جهان عرب معرفی و انتخاب کردند . در این کنفرانس در حالی که سران کشور های عربی حضور داشتند و دوربین ها نیز مراسم را مستقیما برای ملت های عربی پخش می کردند ، من با بوسیدن دست خضرت آیت الله خامنه ای خواستم به همه ی  آنها بگوییم شما که مرا به عنوان مرد سال جهان عرب می دانید ، این را نیز بدانید که رهبر من حضر آیت الله خامنه ای است و من افتخار می کنم که شاگرد ایشان هستم .

 

 


 

+نوشته شـــده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعــت13:29 تــوسط سعید افسری |
تعبییر خواب :

علت شرکت شهید شهاب خالصی در جبهه به نقل از خواهر بزگوارشان : 

خواهر شهید خالصی بیان کرد :

همسرم «شهیدغلامرضا دستم‌بویه»در عملیات «والفجر9» در سلیمانیه عراق به سال 1364 به شهادت رسید؛ 10 ماه بعد از آن هم برادرم «شهاب خالصی» در عملیات «کربلای 5» به شهادت رسید..
وی ادامه داد: تاریخ تولد من و شهاب در روز اول شهریور ماه است و بنده متولد سال 41 هستم و شهاب متولد سال 46 است و بنابراین بنده علاقه خاصی به شهاب داشتم؛ شهاب در نوجوانی به همراه برادر بزرگترم «علی» در تظاهرات شرکت می‌کرد؛ وی در درگیری‌های پاوه به دلیل سن کم و عدم توان درگیری مسلحانه در جمع‌آوری مجروحان و ملحفه‌های آنها کمک می‌کرد.
خواهر شهید «شهاب خالصی» بیان کرد: شهاب با آغاز جنگ تحمیلی در حالی که 14 ساله بود، در خواب دید که به زیارت امام حسین (ع) رفته است ؛ این خواب را برای مادرم تعریف کرد و مادرم هم گفت «خب به کربلا می‌روی» اما شهاب اینگونه تعبیر کرد که باید به جبهه برود؛ برای اعزام به جبهه اقدام کرد، سن او کم بود و او را نمی‌پذیرفتند اما پس از اصرار و پیگیری در مصاحبه با بسیج پذیرفته شد که بسیار خوشحال به منزل‌ آمد و گفت (( مرا پذیرفتند ))

 


 

+نوشته شـــده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعــت13:24 تــوسط سعید افسری |
شهید مهدی یزدان پناه :

بچه های تیپ نبی اكرم (ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بهش می گفتن آقا مهدی ولی اسمش كوروش یزدان پناه بود. از اون خالصای خود ساخته ای بود كه توجبهه حسابی خودش رو پیدا كرده بود. سه تا دیپلم داشت واز همون اول جنگ بارها برای دانشگاههای مختلف قبول شده بود.

 وقتی می گفتن چرا نمی ری؟ می گفت:دانشگاه واقعی همین جاست. خیلی آرام و بی صدا بود. شیر جبهه ها و مظلوم شهر! باور می كنید آقا مهدی برای خودش نماز شب رو واجب كرده بود. همیشه یك لبخند ملیح و زیبا رولبهاش همه رو به وجد می آورد. خیلی كه عصبانی می شد،می گفت ای داد بی داد! هیچكس اونو نمی شناخت. كی بوده چی كاره بوده كجا بوده و خیلی چیزهای دیگه. آروم آروم بچه های تیپ و گردان اونو داشتن می شناختن كه اون یك استاد و مفسر واقعی قرآنه و بحق خوب درسشو هم تئوری و هم عملی یادگرفته! باوجود تركشهای زیاد توبدنش پرونده بنیاد هم نداشت، با اصرار زیاد ازش خواستن یك كلاس تفسیر برای رزمندها كه همشون از قشر دانشجو و طلبه ومحصل بودند بزاره. قبول نمی كرد خلاصه با اصرار زیاد شهیدان شعبانلو ، امینی ، ظهرابی،زمانی، محمدی و روندی قبول كرد ولی شرط گذاشت اون هم این بود كه جایی نگن من مدرس قرآنم. جالبه كه شاگرداش هم مثل خودش تو جبهه ها خودشون رو پیدا كرده بودن و برای (فاستبقوا الخیرات) مسابقه گذاشته بودن، آخه اون از مدرسین و اساتید عالی عقیدتی سیاسی سپاه بود ولی گمنام و بی پیرایه تویگان رزم با بچه های گردان تو خاك و خون زندگی آسمونی می كرد، هر جا می رفت نام و نشانی از خودش باقی نمی گذاشت. غریق نجات بود، غواص بود. اطلاعات عملیاتی بود. دیده بان بود. مخابراتی بود. تگ تیرانداز بود. تعمیر كار الكترونیك بوده و خلاصه چی براتون بگم كه هرچی گفته باشم درباره این شهید وارسته خیلی كم گفته ام و به هیچ وجه نمی تونم حق مطلب را ادا كنم. همون بس خودش اونا رو به درجه لقاءالهی رسوند و خودش اونا روپیش خودش برد.

آقا مهدی در وصیت نامه گفته بود من رو با لباس سبز سپاه دفنم كنید حالا چرا؟ بعد از شهادتش تازه فهمیدن آقا مهدی در عالم رویا با حجت بن الحسن (عج) دیداری داشته و از آقا 10 تا سوال كرده اند كه 9 تای آن بین مولی و خودش بود و یكی از سوالات عمومی این بود كه آقا جون من شهید می شم یا نه؟ بعد از اینكه آقا مهدی شهید شد ما همه فهمیدیم كه چرا قبلا اصرار داشت ما همگی بریم درسمونو بخونیم ولی بعد از خوابش به ماها می گفت بچه ها فرصت كمه از جبهه نرید و بمونید. درست یكسال بعد از شهادتش ایران قطعنامه 598 رو قبول كرد و از قافله جا ماندگان تازه دریافتند كه چرا آقا مهدی می گفت بچه ها فرصت كمه نرید و بمونید.

شهید مهدی یزدان پناه در عملیات نصر 7 در ارتفاعات بلفت عراق در 15 مرداد سال 1366 در زمانی كه جانشین گردان حمزه سید الشهدا تیپ  نبی اكرم (ص) كرمانشاه بود به شهادت رسید.

به نقل از روحانی جانباز مصیب بیانوندی

(مسئول نمایندگی ولی فقیه در فرماندهی بهداری نیروی هوایی سپاه)

"شادی روح شهدای غریب کرمانشاه به خصوص ** سردار شهید مهدی یزدانپناه** صلوات"

 

+نوشته شـــده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعــت12:59 تــوسط سعید افسری |
سر تعظیم بزرگان :

کوفی عنان : با دیدنش همه را فراموش کردم

کوفی عنان ، دبیر کل وقت سازمان ملل متحد هنگام خروج از تهران و در پاویون فرودگاه گفته بود : در دوران نوجوانی که بودم در مورد شخصیت های کاریزما مطالعه مب کردم و همیشه این سوال برای من مطرح بود که اگر زمانی من روبروی یک شخصیت کاریزما قرار گیرم چه عکس العملی خواهم داشت . وی افزود : کسانی که مرا به سازمان ملل آوردند ، شخصیت های بر جسته دنیا بودند و من به آنها علاقه مند بود و هر کدام مثل ژاک شیراک ، برای من امتیازاتی داشتند . من به شدت تحت تاثیر ژاک شیراک بودم . طوری که وقتی ایشان صحبت می کردند بدون مکث حرف هایی صریح می زد . ((گورباچف)) و ((هملت کهل)) هم همین طور بودند . این ها کسانی بودند که نیاز بخ مکث نداشتند . من این ها را دوست داشتم . در ملاقات با احساس کردم که کسی مثل او را ندیده ام . با دیدن آقاب خامنه ای هم آن شخصیت هایی که مرا جلب کرده بودند فراموش کردم و تحت تاثیر شخصیت معنوی ایشان قرار گرفتم . من شخصیت ها معنوی در دنیا زیاد دیده بودم ، ولی هیچ یک ، از مساءل سیاسی اطلاع نداشتند . با دیدن آقاب خامنه ای اوج قداست آن شخصیت های سیاسی از ذهن من پاک شد . من تعجب می کنم ایران با چنین شخصیتی چرا در بغضی جاها لنگ می زند . بعید به سازمان ملل هم بروم شخصیت ایشان از ذهن من پاک شود . 

+نوشته شـــده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعــت14:58 تــوسط سعید افسری |
فروپاشی ظلم از درون :

یک جوان صهیونیست  در جریان تظاهرات مردمی در اعتراض به نبود عدالت اجتماعی در فلسطین اشغالی خود را به آتش کشید.
 
به گزارش النشره، ساکنان رژیم صهیونیستی شب گذشته در نخستین سالروز اعتراضات در مناطق فلسطین اشغالی در تل آویو تظاهرات برپا کردند.
 
معترضین با سر دادن شعار، برقراری عدالت اجتماعی را خواستار شدند. در جریان این تظاهرات یک جوان بیست و چند ساله صهیونیست پس از قرائت نامه ای در جمع معترضین در اعتراض به نبود عدالت اجتماعی در فلسطین اشغالی خود را به آتش کشید.
 
بنا بر اعلام سخنگوی پلیس رژیم صهیونیستی اقدام این جوان خودکشی محسوب می شود. حال وی که هم اکنون در بیمارستان بسر می برد وخیم گزارش شده است.


+نوشته شـــده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعــت19:51 تــوسط سعید افسری |
نسل کشی ، نه مسلمان کشی :

امروز، در میان سکوت جامعه بین الملل، گروه های تندرو بودایی (مانند گروه ماگ) و دولت میانمار در حال پاکسازی قومی مسلمانان، به وحشیانه ترین شکل ممکن هستند.رئیس جمور میانمار «تین سین» رسما اعلام کرده است که جمعیت هشتصد هزار نفری مسلمانان روهینگیا را قومیتی خارجی میداند که باید یا در اردوگاه های آوارگان متمرکز شوند و یا اخراج شوند.

جام جم آنلاين: "مسلمانان ميانمار در میان سکوت کشورهای مسلمان کشته می‌شوند، هیچ ملتی تاکنون این گونه در میان این همه خونسردی و سکوت بین المللی و بی خیالی دولت داخلي سرکوب نشده بود." اينها سخنان «شیخ عبدالله المعروف» روحاني مبارز اهل ميانمار است. بر اساس اطلاعات دريافتي گروه‌هاي تندرو بودايي با حمايت دولت اتحاديه جمهوري ميانمار، دسته دسته مسلمانان را قتل عام كرده ، آتش مي زنند به دريا مي‌اندازند.

برمه يا همان اتحاديه جمهوري ميانمار كشور فقيري است؛ تا 1948 تحت سلطه انگلستان بود و ذخايرش به يغما مي‌رفت و امروز كه بيش از 6 دهه از استقلالش مي‌گذرد؛ همچنان با فقر دست و پنجه نرم مي‌كند؛ اما آنچه درباره اين كشور تأسف‌آور است، تبديل شدن آن به قتلگاه جديدي براي مسلمانان است.

هنوز خاطره نسل كشي مسلمانان به دست صرب‌ها در سربرنيتسا و كشتار وحشيانه شيعيان مظلوم پاراچنار در پاكستان از ذهن‌ها محو نشده است كه انتشار تصاوير روستاهاي ويران و جنازه‌هاي سوخته مسلمانان برمه، بار ديگر داغ كشتار مسلمانان بي‌گناه را زنده مي‌كند.

آمارها نشان مي‌دهد كه90 درصد از جمعيت 60 ميليون نفري اين كشور بودايي هستند و تنها حدود يك ميليون نفر مسلمان در اين كشور زندگي مي‌كنند؛ مسلماناني كه از سال 1982 حتی به عنوان تبعه کشور خود حساب نمی‌شوند و از حداقل حقوق شهروندی نیز محرومند؛ مسلمانان میانمار که عمدتا در منطقه آراکان (راخین) زندگی میکنند جمعیتی در حدود هشتصد هزار نفر در این استان دارند، به نام مسلمانان «روهینگیا» معروفند.

ادامه مــطلب
+نوشته شـــده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعــت11:59 تــوسط سعید افسری |
سر تعظیم بزرگان :

 

پوتین : مسیح را در ایران دیدم

 

چند سال پیش پوتین ، رییس جمهور وقت روسیه ، نخستین بار در طول سی سال انقلاب به ایران سفر کرد . پوتین ، شخصیتی بسیار چارچوب مند و منضبط بر اصول دیپلماسی است ، اما با این حال چند بار پرسیده بود که دیدار با رهبر جمهوری اسلامی آیا انجام می شود یا نه . دیدار انجام شد . در این دیدار رهبری به نکاتی از تاریخ شوروی و قبل از آن اشاره می کنند که برای رییس جمهور وقت روسیه جدید بوده است ، پس از دیدار مسولین دستگاه دیپلماسی می گفتند رفتار وی تغییر کرده بود و شخصا نه از طریق وزیر امور خارجه خود ، به وزیر امور خارجه وقت کشورمان گفته بود که شما حتما سفری به روسیه داشته باشید تا با هم گفت و گو کنیم . در برگشت به کشورز روسیه ، خبرنگاران نظرش را راجع رهبری می پرسد و وی در پاسخ می گوید : (( من مسیح را ندیده ام ، اما تعاریف او را در انجیل شنیده و خوانده ام ، با وجود این تعاریف من مسیح را در رهبری ایران دیدم .))                                                                                      

                                       " به نقل از حجت السلام مروی "

 

 

 

 

 

+نوشته شـــده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعــت19:18 تــوسط سعید افسری |
انقلاب مصر از نظر رهبر :

 

درگيرى مردم مصر، به ما چه ارتباطى دارد؟ ما هر جا مسلمانان بيدار شوند، خوشحال مى‌شويم. هر جا مسلمانان مشتشان را در برابر دشمنان دينشان گره كنند، خوشحال مى‌شويم. هر جا مسلمانان كتك بخورند، ما غمگين مى‌شويم و احساس مسؤوليت مى‌كنيم؛ ولى ما نيستيم كه بخواهيم وارد شويم و ملتى مثل ملت مصر را متوجه تكاليفشان كنيم. آنها خودشان تكليفشان را مى‌دانند؛ خودشان آگاهند كه چه بايد بكنند و درست هم فهميده‌اند. ملت مصر درست فهميده است؛ جوانان مصر درست فهميده‌اند كه در مقابل حكومتى كه به آرمان اسلامى و به آرمان فلسطين و به سرنوشت كشورهاى اسلامى خيانت مى‌كند، ايستاده‌اند. اين، به ما ارتباطى ندارد. اشتباه اينها در همين است، كه قوت و نيرو و تأثير اسلام را نمى‌توانند بفهمند

 

 


+نوشته شـــده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعــت18:16 تــوسط سعید افسری |
فرازی از وصیت نامه شهید ریزه وندی :

زندگی نامه شهید داریوش ریزوندی:

داریوش ریزوندی متولد سال1336 پس از اخذ مدرک دیپلم در لباس مقدس معلمی به تعلیم و تربیت پرداخت.با شروع انقلاب فعالانه نقش ارزنده ای در هدایت راهپیمایی ها و حرکتهای ضد رژیم مردم اسلام آباد غرب ایفا نمود.شهید ریزوندی از روحیه ی آزادی و جوانمردی و حق طلبی برخوردار بود.علاقه وافری به کشتی داشت و در این زمینه عناوین قهرمانی کشوری در سالهای55و 56در جام تختی و در سال 57 مسابقه خانه جوانان را کسب نمود.با پیروزی انقلاب از جمله بنیان گذاران اصلی کمیته،سپاه،بسیج و جهاد سازندگی در اسلام آباد غرب بود.شهید ضربات کاری بر پیکر ضد انقلاب در کرند غرب وارد کرد طوری که دشمن برای سر او جایزه تعیین کرد پس از مدتی در کمین ضد انقلاب به اسارت در آمد اما در حین انتقال توسط رزمندگان اسلام آباد غرب آزاد گردید.شهید ریزوندی فرمانده ای لایق و توانا و مورد علاقه رزمندگان بود.در شب عملیات مسلم بن عقیل(ع) در حالی که فرماندهی گردان مالک اشتر تیپ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت نیروهای تحت امرش را جمع کرد و همانند سرورش حسین بن علی(ع) برای آنان سخن گفت و آنان را برای شرکت در عملیات مخیر آماده کرد.بلاخره در عملیات مسلم بن عقیل(ع) در تاریخ10/07/1361 به مقام شهادت نائل شد.

فرازی از وصیت نامه شهید ریزوندی:

احساس می کنم ولی بیانش نمی توان کرد.ای همه چیز،به یادت هستم.بیادم باش که بی تو هیچ و پوچ خواهم بود.خدایا سپاسم را بپذیر،خدایا بهترین لذت های دنیایی و آخرت را به من عطا کن و آن را لذت بهترین که می دهی در عبادت کردن تو قرار ده.خدایا،تو جانم دادی و جانم خواهی گرفت،مرا در آن صراطی گذار که هیچگاه در لحظه ی جان دادن غفلت نخورم.خدایا به من نعمت ها دادی که نه قدرش دانستم و نه لیاقتش.سپس مرا زبانی ده که تو را بهتر درک کنم و حافظه ای که همیشه بهتر در نظر گیرم و ذهنی ده که تو را دائم در ذهنم بگیرم و به من بینایی ده که تو را همیشه بهتر ببینم به من حسی ده که تو را همیشه احساس کنم. خدایا هر چه بخواهم کم است و هر چه بگویم کافی نیست و هر چه بشنوم ناقص و هر چه از تو بخواهم و تو بدهی لازم و هر چه درک کنم ناکامل و هر چه حس کنم محسوس و هر چه ببینم نامعلوم،پس خدایا آنی به من عطا کن که با داشتنش تو را بهتر درک کنم.

 


 

+نوشته شـــده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,ساعــت12:43 تــوسط سعید افسری |
وصیت نامه شهید علی اکبر پاشایی :



  ای خدای بزرگ؛ زبان من قاصر است از گفتن و قلم ناتوان از نوشتن.
خدایا تو خود شاهدی بر خون‌های به ناحق ریخته شده؛ خون‌هایی از عهد هابیل تا عهد انقلاب؛ خون‌هایی از عزیزانی عاشق و عارف و یکّه‌تاز میدان شجاعت؛ آنان که تو نورشان بودی و معشوقشان.
آنان‌که غیر تو را نخواستند و غیر تو را ندیدند و مرگ در کامشان شیرین‌تر از عسل بود؛ آنان‌که حاضر نشدند پستی دنیا را بر زیبایی وصال ترجیح دهند؛ آنان‌که راه را دیدند؛ مرگ را دیدند و راه سرخ و مرگ عاشقانه را برگزیدند.
عزیزانی که چون عاشقی خسته‌دل و شکسته‌دل، مرگ را در آغوش کشیدند و غریبانه سر بر بالین خاک نهادند.
آنانی‌که با خون، وضو ساخته و با عشق، سجده‌ی رنگین شهادت را به جای آوردند.
آنانی‌که در آخرین لحظات، ذکرشان تو بودی؛ یادشان تو بودی.
خدایا نمی‌دانم چه بگویم شکر تو را که مرا منّت نهادی و فرصت دادی تا با عزیزانت و رزم‌آوران اسلامت دوشادوش باشم تا شاید به میمنت این عزیزان رحمی بر من دل شکسته و رنجور کنی و مرا از این وادی فلاکت که خود با دست خودم بنا کردم، به سوی فلاحم و به سوی خودت نجات دهی ...
... ای خدای عادل تو را قسم به خون حسین و به خون شهیدان و عزیزان راهت مرا نیز بخوان و در زمره‌ی یاران و شهیدانت قرار بده.
مادر عزیزم ! استوار و محکم بایست و در خط امام باش و اگر جنازه‌ی من هم نیاید، هیچ هراسی نداشته باش که در همه جا خدا هست و نه من و نه هیچ کدام تنها نیستیم و او در هر حال نگهبان ماست.
مادر جان ! اگر در آخرین لحظات زندگیم تو بر بالین من نیستی، هیچ غصّه مخور که فاطمه مصیبتش از همه‌ی این‌ها عظیم‌تر است

+نوشته شـــده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعــت13:58 تــوسط سعید افسری |
خاطره ای از شهید خالصی به نقل از حاج سهراب لرستانی(همرزم شهید خالصی )

وقتی هنگام خنثی کردن مین والمرا درمرحله اول قسمت بالائی آن جلویش منفجر شد، خودش را رویش انداخت تا مرحله ی دوم بمب عمل نکند و بقیه ی بچه ها زخمی و شهید نشوند.

مین والمرادارای چندشاخک آهنی است ،که یکی از شاخک های مین والمرا زیر گلویش وداخل استخوان فکش گیر کرده بود..دکتر ها میگفتند که آنقدر با فشار داخل فکش رفته به سختی آن را در آوردیم.اودراین مرحله تمرین شهادت وآمادگی پذیرش پرواز را بخوبی پشت سرگذاشت .

این ماجراگذشت تااینکه زمان پروازملکوتی اوازباندعملیات کربلای پنج بارمز حضرت زهراءهمان بانویی که ارادت ویژه ای برایش داشت وهمیشه چشمانش مرطوب واشگهایش روان ،از ظلمی که به مادرسادات شده بود.  

پدرم میگوید وقتی خبر شهادتش را به ما دادند.گفتند بیایید برای شناسایی چهره اش.باحاج مصيب مرادي رفتيم ،صورتش قابل تشخیص نبود از روی لباس مشکی اش که همیشه زیر پیرهنش به عشق ابی عبد الله تنش میکرد و آثار همان مین والمرا که روی گردنش به طول ده سانتی متر مانده بود شناختیمش....

آری او شهید شهاب الدين خالصی بود....


 

+نوشته شـــده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعــت12:22 تــوسط سعید افسری |
وصیت نور :


شهید شهاب خالصی در بخشی از وصیت نامه خود چنین می نویسد :

 

و اما سخنی دارم با آنها که پشت میزهای ریاست محکم چسپیده اند و ریاکارانه با لباسی تحت عنوان مسلمان لطمه و صدمه به این انقلاب گرانبها و پر ارزش می زنند . قدری به خودتان بیایید و در کارهایتان خدا را در نظر داشته باشید . قدری فکر کنید که چه بودید ، چه شدید و چه خواهید شد . کجا بودید و به کجا رسیدید مگر ما آن نیستیم که از نطفه ای بد بو به این شکل در آمدیم و مگر ما آن نیستیم که اگر روزی بمیریم بوی گندمان آنقدر زیاد است که هیچکس نزدیکمان نمی آید خدا آخر و عاقبت همه ی ما را ختم به خیر کند . این میزها و این ریاست ها به پمره ی خون شهداست . نکند شما از آنها شوید که اباعبدالله الحسین (ع) می فرمایید : مردم بندگان دنیا هستند و دینداریشان فقط زبانی است و تا آنجا با دین همراه اند و برگرد آن می چرخند که زندگی مادی آن ها رواج باشد و چون گرفتار آزمایش شدند ، دینداران بسیار کم است . خدایا خودت کمک کن که ما از این گروه نباشیم انشاالله .

 

 


 

+نوشته شـــده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعــت12:50 تــوسط سعید افسری |
حرف دل :

مادر یکی از شهدای معظم نقل می کرد : من چهار فرزند دارم  سه دختر و یک پسر . هنگامی که پسرم برای دفاع از آرمان های انقلاب قصد رفتن به جبهه را داشت با مخالفتی نکردم . باراولی که از جبهه به خانه بازگشت یکی از پاهیش را از دست داده بود ، اما باز هم به جبهه بازگشت بار دوم که بازگشت یکی از دست هایش را از دست داده بود ، برای بار سوم که می خواست به جبهه بازگردد با او مخالفت کردم و چون ماه مبارک رمضان بود به او گفتم من در نبود تو نمی توانم روزه بگیرم و در حالی که بلند گریه می کردم و از خواهش می کردم به جبهه نرود ، آرام در گوش من گفت : مادر جان اگر می خواهی چادر روی سر خواهرانم بماند بگذار بروم . پسر رفت و دیگر به خانه باز نگشت .

هدفم از نقل این خاطره این بود که به تمام خواهران مسلمانم بگویم که برای پایمال نشدن خون جوانانی که از تمام هستی خود برای حفظ حجاب و دفاع از ناموس و مملکت خود گذشتند ، شما نیز به پاس قدردانی از جانفشانی آن ها حجابتان را حفظ کنید .

 

 

 

 

 

 

+نوشته شـــده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعــت21:37 تــوسط سعید افسری |
شهید خالصی :

پروردگارا چه بسا جرمهاي بزرگ از من ديدي و در مقابلش بردباري فرموده اي و مرا رسوا نساختي، خدايا تو را سوگند به عالم غيب خويش و به توانايي و قدرتت بر آفرينش به زندگيم تداوم بخش تا آن هنگام كه به صلاح من است تو به حیاتم پايان ده هرگاه كه مرگ برايم بهتر از زندگي باشد

 

 

+نوشته شـــده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعــت18:19 تــوسط سعید افسری |
کعبه تحمل دارد :

جمعه ها طبع من احساس تعزل دارد 

ناخود آگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندی است که در کار زمین حیرانم

مانده ام ، بی تو چرا باغچمان گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایول دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده ، شوق تکامل دارد

جمکران نقطه ی امید جهان شد که در آن

هر چه دل ، سمت خدا دست توسل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها

 

تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد .....


 

+نوشته شـــده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعــت13:13 تــوسط سعید افسری |
فرازی از وصیت نامه شهید شهاب خالصی :

ای مولا مرا ببخش چون نتوانستم بنده ی خوبی برای تو باشم . یک عمر در گناه به سر بردم ای خدا در شب اول قبر ترحم بحالم کن و مرا ببخش ای خدا در آن لحظه حسین (ع)را به فریادم رسان من بنده ضعیف تو هستم خدایا تر ا به حق فاطمه زهرا به آن صورت سیلی خورده اش و به آن پهلوی شکسته اش و به محسن سقط شده اش مرا ببخش خدایا معبودا گواهی و شاهدی و خود می بینی که چه بر ما می گذرد روزها و شبها پر از خاطره های فراموش نشدنی است روزها وشبها پر از خاطره هایی است که انسان وقتی فردا  یاد آن روز ها را می کند دلش آماده گریستن می شود و می خواهد گریه کند روزها پراز حماسه آفرینی های بچه ها و رزم بی امان علیه کفر و شبها عبادت و خود سازی . خدایا یاد گذشته ها ما را در غم اندوه یاران می برد که تنهایمان گذاشته و بسوی تو آمدند خدایا رفیقان ما بهترین موجودات تو در این زمین خاکی و دنیای فانی بودند خدایا آنها می دانستند که اگر شهید می شوند نه تنها نمرده اند بلکه راهی به سوی جایی یافته اند که تنها عبادت تو را می کنند بار الها دنیا برای ما سخت است به ما توفیقی عطا کن که دراین دنیای فانی تنها تورا عبادت کنیم خدایا بار الها برادرانم و دوستانم همه به سوی تو پرواز کرده اند و من مانده ام تنها با کوله باری از گناه خدایا من با این همه گناه شرمنده ام و در درگاه تو آبرویی ندارم خدایا مرا ازاین آلودگی ها نجات بده و مرا به طرف خودت بخوان و یک لحظه مرا به خودم وا مگذار و لیاقت این فیض عظیم عظما یعنی شهادت را به من عطا فرما

 

+نوشته شـــده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:سعید افسری,ساعــت16:29 تــوسط سعید افسری |